بدکاره

ساخت وبلاگ

زن یعنی خدمت کار خانه

زن یعنی آشپز خانه

زن یعنی پرستار بچه ها

زن یعنی برده مرد خانه

زن یعنی موجود ناتوان

زن یعنی وسیله برای کار

زن یعنی خریدنی

زن یعنی فروختنی

زن یعنی مزاهم

زن یعنی جرم

زن یعنی نداشتن حق و حقوق

زنی یعنی اسیری بیش نیست و قانون هم همه این نامها را تایید می کند

بدکاره...
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : جامعه,ایران, نویسنده : fminooshahc بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

ستاره با شال مشکی و دو خطی که تازگی ها کنار لبش افتاده بود، مسنّتر می نمود. سر کوچه کنار «مردی با ریش و موهای بلند و ژولیده ی ناموزون که سالهاست هر روز یه دسته گل رز قرمز برای فروش در بغل داشت» ترمز کرد و گفت: - دو تا شاخه گل می خوام. مرد خم شد و دسته گل را تقدیم کرد و گفت: - بابت فوت پدرتون تسلیت عرض می کنم و اشک از چشمای جذابش جاری شد و ادامه داد: شونزده سال از دهمین و آخرین خواستگار بدکاره...ادامه مطلب
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : ستاره, نویسنده : fminooshahc بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

جوان بودم حدود بیست و دو یا سه ساله، زیبا و خوش چهره. مثل دخترانی که در خانواده مذهبی رشد کرده و بزرگ شده اند چادر مشکی به سر داشتم؛ اما از جنس حریر و به رنگ زیبای زمینه آسمون شب کویر، سیاه نقره ای، با قدمهای آهسته و آرام مثل فیلمی که چندین بار آهسته تر کرده باشند یا مثل باد کنکی پر از باد که از دست کودکی رها شده و در نسیم ملایمی در یک متری زمین به پرواز درامده است، گاهی خیلی آهسته با زمین بر بدکاره...ادامه مطلب
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : خاکستری, نویسنده : fminooshahc بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

بعد از پایان یافتن مکالمه تلفنی، درحال درازکش به مردی می اندیشیدم که چند لحظه پیش پشت خط تلفن، درحال بحث و گفتگو بودیم که ناگهان چشمم روی هم رفت و آن مرد را در روشنایی زرد و نارنجی، پشت میز کارش جلوی تصویر کامپیوتر نشسته، دیدم که خم شد توی یک شیپوری شبیه شیپور گرامافون که گوشه میزکارش قرار داشت و احساس من این شیپور را (تلفن میدانست) با حالت ترسناکی صدایی از گلویش خارج کرد. گویا داشت اعتراض و ع بدکاره...ادامه مطلب
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fminooshahc بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

دیشب آن دیوانه خود را به دار آویخت.

شانزده سال بود هر شب، زنی را کنار پنجره میدیدم که در روشنایی قرمز اتاق، با پاره نموند ملافه هایش طناب می بافت.

بدکاره...
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : دیوانه, نویسنده : fminooshahc بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

پسرک خورد سالی از پدرش پرسید: - کی این نی زدنت را کنارمی گذاری و مثل همه باباها، به سر کار میروی و دوباره مامان را به خونه برگردونی؟ پدر بدون اینکه زحمتی به خود بدهد و چشمان خواب الود خود را باز کند، همه نفسش را داد بیرون و با دود که از دهانش بیرون آمده بود، غول سیاه وحشتناکی بالای سر خود درست کرد و گفت: - فردا. و هرگز فردایی نیامد و حالا پسرک به جای پدرش نی میزند. بدکاره...ادامه مطلب
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fminooshahc بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

کشتی ای کوچک اما در آن حال و زمان، شاید هم بزرگ، ساخته شده با چوب طلایی رنگ، خیلی خاص. طرح و نقشه ای ساده. روی آبهای نیلگون دریا بدون هیچ لرزش و حرکتی لنگر انداخته. عرشه کشتی صاف و یکدست مثل آیینه درخشان. بجای بادبان و سکان، پرده ی تور سفید، بی نهایت بلند که معلوم نیست در کدام طبقه از آسمان هفتم آویزان شده. در ارتفای پرده هر سه چهار متری با گلمبرت های فراوان تزیین و به دست ملایم باد سپرده شده. بدکاره...ادامه مطلب
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : ریسمان, نویسنده : fminooshahc بازدید : 5 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

پیر مردی که در جوانی با کندن بوته های خار در بیابان کسب درامد می کرد و حالا در پیری درختان جنگل را میبرید، شبی در خواب دید که جوان شده و دوباره در حال کندن بوته های خار است. که ناگهان ماری از زیر بوته ی خاری  بیرون جهید و زبانش را بیرون آورد تا او را نیش بزند، که از ترس مار، از خواب پرید و دید جرقه ی آتش در اجاق اتاقش به گوشه فرش سرایت کرده و در حال سوختن است. خیلی زود از جا برخواست و با یک بدکاره...ادامه مطلب
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fminooshahc بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

مرد جوانی که از چک و پرداخت اجاره خانه و حقوق نا چیز و زندگی حقیرانه و شرمندگی زن و بچه، درد شدیدی در قلب خود احساس می کرد و سینه اش سنگین شده بود، روزها زیادی روی صندلی کنار پارک می نشست و به اون دور دستها خیره می شد. روزی تصمیم گرفت به دیدن دوست قدیمی خود برود و با او حرف بزند و درد دل کند. دوستش با تعارفهای صمیمانه و همون محبت های قدیم از او استقبال کرد و با هم گرم گفتگو شدند. بین گفتگ بدکاره...ادامه مطلب
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : خوفناک, نویسنده : fminooshahc بازدید : 8 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55

زنی که پایبنده زندگی مشترک و همه جور دستورات دینی، مذبی و قانون بود و زیر فشار ناحقی و شکنجه های روحی، جسمی، به ستوه آمده بود، تصمیم به جدایی گرفت و بعد از مدتی گرفتار تعریف و تمجید های سوء استفاده گرانه ی، قانون نویسان و مدعیان مذهب شد.

بدکاره...
ما را در سایت بدکاره دنبال می کنید

برچسب : بدکاره, نویسنده : fminooshahc بازدید : 3 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 0:55